رمان فارسی. از متن کتاب: همان شب ساقی قبل از رفتن دستم را فشرد و گفت: "فکر می کنی آمادگی ازدواج رو داشته باشی؟" نمی دانم چرا ناگهان و بدون مقد ...
رمان فارسی. از متن کتاب: همان شب ساقی قبل از رفتن دستم را فشرد و گفت: "فکر می کنی آمادگی ازدواج رو داشته باشی؟" نمی دانم چرا ناگهان و بدون مقدمه، این موضوع را پیش کشیده بود. شاید به خیال خود قصد داشت به حیرانی و سرگشتگی من در آستانه بیست و چهار سالگی پایان ببخشد و هوای تازه ای را به سر من بیندازد تا بلکه برای نجات خود از تنهایی و گوشه گیری، به جای پناه بردن به دنیای اینترنتی که سراسر شور و هیجان بود، پا به عالم دیگری بگذارم که می توانست با زیبایی های خیال انگیز خود مرا مشغول و سرگرم نگه دارد ...
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.