رمان فارسی. مسواك آب كشيده را تكان تكان ميداد تا آبش بپرد كه اسفند از در نيمه باز دستشويي سرك كشيد ، ابرو بالا برد و به مسخره گفت : « وقت خو ...
رمان فارسی. مسواك آب كشيده را تكان تكان ميداد تا آبش بپرد كه اسفند از در نيمه باز دستشويي سرك كشيد ، ابرو بالا برد و به مسخره گفت : « وقت خواب است يا وقت مهماني ؟ » مسواك سر به پايين را نيم چرخی در هوا داد و رو به دماغ نوك تيز اسفند گرداند و تكاند . با تقليد صدای تو دماغی جناب ناظم گفت : بچههای خوب قبل از رفتن به مهمانی مسواك می زنند تا دهانشان بو ندهد . شير فهم شد ؟ اسفند بی خنده نگاهش كرد و آرام گفت : هيچم بلد نيستی ادا دربياوری و تند دور شد . عوضش تو خوب بلدی آدم را خيط كنی . . . و باقی حرفش را خورد . توی دلش به خودش آفرين گفت كه نگفته است درست مثل باباجانت ! درس بعدی خودآموزهای تربيت فرزند به متد غربی می شد كه « تغيير موضوع » باشد . در گنجه آينهدار بالای دستشويی پی برق لب گشت و گفت : من ديگر حاضرم . می شود لطفاً بابات را صدا كنی ؟ قرار بود آنجا باشيم ، حالا كی هست ! صدای بلند اسفند از اتاق نشيمن ، سوار بر صدای دائمی تلويزيون شنيده شدو .....
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.