رمان فارسی. دندان به هم سایید و با لج گفت:«اگه قدرشو می دونستی حالا نه فقط پسرعموت که همه كست بود... چی بگم كه از بی لیاقتی تو از دستمون پرید!» ...
رمان فارسی. دندان به هم سایید و با لج گفت:«اگه قدرشو می دونستی حالا نه فقط پسرعموت که همه كست بود... چی بگم كه از بی لیاقتی تو از دستمون پرید!»
عصبانی و برافروخته از حرف های گزنده مادر، با دلخوری گفتم:«همچین آش دهن سوزی هم نبود! مگه كجا رفته؟ یا رفته شمال یا رفته اروپا... فوق فوقش دو هفته دیگه برمی گرده! چقدر بی خودی شلوغش می كنین مامان؟»
صاف زل زد توی چشمانم و با كلماتی شمرده و مؤكد گفت: «علی رفته دبی! منتها نه برای مسافرت! برای همیشه! رفت تا اداره دفتر دبی شركت پدرش را به عهده بگیره!»
دستم بی اختیار به دسته مبل استیل چسبید و پرده تاریك آن جلوی چشمانم را پوشاند. علی رفته بود دبی؟ برای همیشه!؟ علی رفته بود دبی، برای هميشه....
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.