رمان فارسی.
دستان عنبر به طرف گلوی خاله باجی رفت، سنجاق روسری باز شد و روسری سر خورد از روی شانه ها و به روی فرش افتاد. آفتاب بی محابا می تا ...
رمان فارسی.
دستان عنبر به طرف گلوی خاله باجی رفت، سنجاق روسری باز شد و روسری سر خورد از روی شانه ها و به روی فرش افتاد. آفتاب بی محابا می تابید و گرمی مطبوعی به خنکی فروردین ماه می داد ...
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.