رمان فارسی. در بخشی از کتاب می خوانیم: صورت خیسمو بلند کردم و بهش خیره شدم.. این مرد دیوونه بود یا من؟ .. من حرفشو نمی فهمیدم یا اون؟ این همه ع ...
رمان فارسی. در بخشی از کتاب می خوانیم: صورت خیسمو بلند کردم و بهش خیره شدم.. این مرد دیوونه بود یا من؟ .. من حرفشو نمی فهمیدم یا اون؟ این همه عذاب برای چی بود؟
وقتی سکوتم رو دید.. فهمید که موفق شده.. موفق شده که دیگه اسم یوسفو نیارم... حقیقتم همین بود... می خواست دیگه درباره یوسف حرف نزنم
همه اینها رو می فهمیدم.. درک می کردم.. دیگه نمی تونستم خودمو بزنم به اون راه....... باید محکم می بودم... حق با اون بود... سعی کردم به خودم مسلط باشم و روزای هفته رو به یاد بیارم... از بازیش خوشم نمی اومد اما باید نشون می دادم خنگ نیستم و حواسم سرجاشه.. هنوزم می تونم خودمو جمع و جور کنم.
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.