رمان فارسی.
تصمیم گرفته بود به هر ترتیبی شده فکر او را از سرش بیرون براند. سخت بود چون هر جای ویلا پا می گذاشت خاطره های او زنده می شد. سخت ب ...
رمان فارسی.
تصمیم گرفته بود به هر ترتیبی شده فکر او را از سرش بیرون براند. سخت بود چون هر جای ویلا پا می گذاشت خاطره های او زنده می شد. سخت بود چون وقتی ماهور پشت پیانو می نشست او را می دید که با پلک های بسته آواز می خواند. سخت بود چون هر سپیده و هر شبانگاه که قدم به ساحل می گذاشت جای قدم های ناب و تازه ی عشق او را بر روی قلبش احساس می کرد و طنین صدای او در هزار توی مغزش باعث می شد شعرها را دوباره و دوباره زیر لب زمزمه کند.
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.