رمان فارسی. از متن کتاب: پدر دیگر چیزی نگفت و در حالی که موتور را پیشاپیش خود به جلو می راند، وارد حیاط شد. آن را در جای همیشگی اش قرار داد، ب ...
رمان فارسی. از متن کتاب: پدر دیگر چیزی نگفت و در حالی که موتور را پیشاپیش خود به جلو می راند، وارد حیاط شد. آن را در جای همیشگی اش قرار داد، به سمت شیر آب رفت. بعد آستین هایش را بالا زد و چند مشت آب پیاپی به صورتش زد. قطرات آب از روی پیشانی به داخل محاسن کوتاهش سر خورده و سپس فرو می ریختند. این دفعه احساسی قوی تر و زیباتر از بوی خاک مرطوب و نسیم سر شب و خنکای آن سراغم آمد ...
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.