رمان فارسی.
ما بیست سال بود سر وسایل خانۀ عمه بازی می کردیم. من و پسر عمویم. از هشت سالگی شروع کردیم و صاحب خیلی چیزها شدیم. بیش تر هال را او ...
رمان فارسی.
ما بیست سال بود سر وسایل خانۀ عمه بازی می کردیم. من و پسر عمویم. از هشت سالگی شروع کردیم و صاحب خیلی چیزها شدیم. بیش تر هال را او باخته بود و نصف پذیرایی را من. روی فرش های ما می خوابیدند و در ظرف های ما غذا می خوردند. همه چیز از آن ما بود ولی کسی نمی دانست. فقط یک چیز مانده بود که تکلیفش معلوم نبود. یک چیز خیلی مهم، خود خانه.
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.