رمان فارسی. در بخشی از "خیابان جلفا" می خوانیم: گونه هایش گُل انداخته بود. و این از نگاه آرتوش پنهان نماند و از دیدنش در آن حالت ترس و گُ ...
رمان فارسی. در بخشی از "خیابان جلفا" می خوانیم: گونه هایش گُل انداخته بود. و این از نگاه آرتوش پنهان نماند و از دیدنش در آن حالت ترس و گُر گرفتگی لذت برد. دستی به صورتش کشید و به مهشید که ناخواسته به لرز و استیصال افتاده بود، نگاه کرد زن دست برد به شالش و گوشه اش را درست کرد و آرتوش به خوبی دیده بود که دستش می لرزد. نگاه طماع و حریصش را نمی توانست از اندامش بگیرد. وسوسه شده بود جلوتر برود، دستش را بگیرد و او را روی پاهایش بنشاند. اما به خودش نهیب زد که نباید بی گدار به آب بزند ...
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.