داستان اجتماعی برای گروه سنی "ب" و "ج". از متن کتاب: پدر معمولا" شب ها کار می کرد. اغلب اوقات من از صدای رفت و آمد کامیون ها که نزدیک مغازه پارک ...
داستان اجتماعی برای گروه سنی "ب" و "ج". از متن کتاب: پدر معمولا" شب ها کار می کرد. اغلب اوقات من از صدای رفت و آمد کامیون ها که نزدیک مغازه پارک می کردند و موتورشان را خاموش نمی کردند بیدار می شدم. از پنجره ی اتاق خوابم می دیدم که عده ای داخل مغازه می شوند و بسته ها و صندوقچه ها را از مغازه می برند. پدر و آقای کاستراد هم در پیاده رو می ایستادند و به کار آن ها نظارت می کردند ...
(با تصاویر رنگی)
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.